به بهانه ی در گذشت استاد فرج الله کمالی
ترازوی شعر
اگر چه کوچ فرج الله کمالی بسیار سنگین است و نبودش خلاءیی بزرگ که به این زودی ها پر نخواهد شد اما برای رفتن او نه ناله و فریادی لازم است نه افسوسی چرا که در طول زندگی آنچه می بایست را انجام داد و به خوبی از عهده ی هرآنچه تعهد اجتماعی و وجدان هنری به عهده اش گذاشته بود برآمد. کمالی اگر چه شعر با زبان معیار نیز کم ندارد اما همّ خود را برای شعر گویشی گذاشت و به جایی رسید که او و شعر ، در تمام مدت زندگی همدیگر را تراشیدند و صیقل دادند تا بدان جا که شعر جنوب برای ماندگاری و کمال ، نامش را با نام کمالی گره زد.
کمالی از جنس مردم و درد آشنای آنان بود . او برای مردم زندگی کرد و امروز حلقه ی اتصال دل های پراکنده است .
کمالی خود را در زمان محدود نکرد. همیشه پویا و نو بود وذخیره ای برای فرداها . وی با خشت خشت واژه ها بنایی « که از باد و باران نیابد گزند » را معماری کرد و آن را به نسل های آینده سپرد چرا که معمار راستین شعر بومی بود. درست است که هر چیزی ارزش خود را دارد و « متاع کفر و دین بی مشتری نیست » اما بی هیچ شبهه ای در شعر گویشی ، برای تشخیص سره از ناسره ، باید سراغ او را گرفت و برای وزن کردن شعر بومی و تعیین بهای واقعی آن باید ترازویی با دو کپه ی فرج الله کمالی و ایرج شمسی زاده را در نظر داشت و شعر را بر اساس آن سنجید. آینده را نمی دانم اما آنچه برای اکنون می توانم ادعا کنم چنین است تا دیگران بیایند و خود را محک بزنند و بدانند در کجای راه ایستاده اند.
فرج الله کمالی اگر چه کوله بار سنگینش را بر زمین نهاد و شعر را به دیگران سپرد اما خود پایان نیافت که شعر پایان نمی یابد چون زندگی پایان نمی یابد و کمالی به شیوه ای دیگر آغاز شد تا آیندگان از هر کجای جاریِ شعر بنوشند، بوی او را احساس کنند .